نوشته شده در
88/6/12:: 2:51 عصر
هامیونگ به قصر گوگوریو برمیگرده و 5487 تو راه خواهرش سریو (که الان بزرگ شده) رو میبینه
بعد هامیونگ میره پیش باباش و قضیه ی اومدن افراد پادشاه داسو 5487رو 5487به غار جومانگو به یوری میگه و ادامه میده و میگه ممکن بازم اونا بخوان مخفیانه به غار جومانگ بیان ، ما باید در مفابل اونا کاری بکنیم 5487یوری هم میگه من باید این موضوع رو به بائه گوک بگم .
این آقا اسمش بائه گوک و پسر خونده ی سانگا هستش ، فرمانده دابو هم به هامونگ میگه که یوری اون رو مسئول یک گروه نظامی کرده 5487
بائه گوک به یوری میگه الان وضع یه ذره آشفته هستش و ممکنه بویو بخواد به گوگوریو حمله کنه که همین موقع رئیس محافظان 5487یوری میاد و میگه یه فرستاده از 5487بویو اومده وزیر داسو هم یه نامه از طرف شاه داسو آوورده اونو میده به یوری ، 5487یوری هم اونو می خونه
موضوع نامه اینکه داسو ، یوری رو به بویو احضار کرده است برای 5487پذیرفتن یه توافق نامه و اینکه قبول کنه که بویو و گوگوریو 5487مثل دو کشور برادر باشن
جلسه ی بررسی این موضوع شروع میشه هامیونگ میگه که این درخواست بی شرمانه است بائه کوگ هم میگه اگه قبول نکیم باید آماده جنگ باهاشون بشیم درسته درخواست بی شرمانه ای است اما اگه ما باهاشون بجنگیم 5487وضعیت بدتری میشه یوری هم میگه اگه تعظیم کردن در برابر کسی برام سود داشته باشه من این کارو باید بکنم 5487و من به در خواست اونا عمل می کنم هامیونگ هم میاد 5487بیرون 5487و به بائه گوک میگه : نمی دونم چه جوری اعتماد بابامو بدست آووردی 5487اما می دونم مردم 5487به سانگا و قبیلت بیریو اعتماد ندارن بائه گوک هم میگه شاه باید یه جوری قبیله بیریو و قصر رو با هم متحد می کرد ، اون 5487با دادن یه پست مهم به من در واقع این کار رو کرد . هامیونگ هم میگه درسته که ما الان متحد هستیم اما من میدونم 5487شما همیشه یه زهری دارین که به ما بریزین ،من دخالت هاتون رو نمی تونم ببخشم پس مراقب کارات باش 5487 بائه گوک هم میره پیش ِ باباش 5487و موضوع احضار 5487یوری رو به بویو 5487میگه ، سانگا هم میگه تو هم همراه یوری به بویو برو شاید بتونیم از این فرصت یه استفاده ای بکنیم روز رفتن به بویو میرسه و هامیونگ هم از دور باباش رو با ناراحتی 5487نگاه می کنه ماهوانگ هم با کاروان یوری به بویو میره تا از این راه بتونه پول خوبی بدست بیاره قصر بوبو یوری به قصر بویو میاد و به داسو 5487احترام میزاره و هدیه های گرون قیمت بهش تقدیم میکنه داسو هم اونو یه " حوضچه ی آب داغ " مهمون میکنه !! داسو میگه من و جومانگ مثله یه برادر بزرگ شدیم 5487بنابراین تو پسر برادر من هستی و 5487می تونی از الان منو عمو جون صدا کنی ! یوری هم میگه من باید از شما درس های زیادی یاد بگیرم عمو جون داسو میگه احساس خوبیکه برادر زاده ای مثله تو دارم ، من شنیدم زمانیکه جومانگ مُرد 5487،یه اژدها زرد رنگ ظاهر شد و جومانگ سوار اون شد و به سوی آسمان پرواز کرد ، آیا این درسته ؟
یوری هم میگه : این واقعیت نداره ، این چرت و پرت هایی که توسط مردم ساخته شده
داسو میگه برای اینکه دیگه بین کشورهایمان ناسازگاری ای وجود نداشته باید بویو و گوگوریو به عنوان دو ملت برادر معرفی بشن ، آیا تو قبول می کنی ؟
یوری هم قبول میکنه
و این هم آثار دوست و برادر بودن دو کشور ... تعظیم و سجده کردن یوری در مقابل داسو رمیگردیم به جولبون
توی سرباز خونه ، فرمانده گویو که به موهیول و مارو و بقیه سربازا یه مقداری آموزش داده ازشون می خواد امتحان بگیره و بهشون میگه هر کسی بتون من رو شکست بده ترفیع درجه و حقوق یک ماه اونو 5487بهش میدم 5487، هیچ کس حاضر نیست باهاش مبارزه کنه جز موهیول.
موهیول هم بلند میشه و میگه اگر من هر جوری شکستت بدم ، تو واقعا به چیزی که گفتی عمل میکنی ؟
-گویو هم میگه آره .موهیول هم که تو دستش خاک بود اونو سریع تو صورت گویو میریزه و از موقعیت استفاده میکنه تا میتونه اونو میزنه موهیول هم وقتی اونو به زمین میزنه ، دستشو به افتخار بالا میاره و اون و بقیه سربازا 5487چنان خوشحالی ای میکنن که انگار توی جنگ بزرگ برنده شدن هامیونگ هم که حالا به جولبون برگشته از دور این صحنه ها رو میبینه و خندش میگیره چند روز بعد هم که میگذره ، گویو ، مارو و موهیول رو میفرسته جز سرباز های 5487دفاعی از 5487مرز بشن و بهشون میگه که اونجا مرز بین گوگوریو و بویو هستش ، هواسون جمع باشه که اونجا یکدفعه دردسر درست نکنین . موهیول و مارو هم که از کار کردن خسته شدن و توی نزدیکی مرز در حال استراحت کردن هستند که موهیول ، چو بال سو ( رئیس گروه ارازل ، که گردنبند موهیول رو دزدیده بود ) رو میبینه چوبال سو و گروهش که در حال قاچاق کردن هستن ، درست روی مرز بویو معامله می کنن که موهیول میره پیششون و مارو از ترسش پشت بوته ها پنهان میشه . موهیول از چو بال سو گردنبندشو می خواد 5487و دوباره موهیول و افراد ارازل با هم در گیر میشن که همین موقع سربازان بویو ظاهر میشن، و ارازل و موهیول رو محاصره میکنن . مارو هم که پشته بوته ها قایم شده بود صحنه رو می بینی و سریع میره به گویو خبر میده امیونگ هم که خبر اسیر شدن موهیول رو میشنوه میگه من باید موهیول رو نجات بدم که دستیارش میگه اگر اونو به عنوان جاسوس 5487گرفته باشن ،حتما می کشنش ، ولی هامیونگ دوباره میگه : من هر جور شده باید اونو نجات می دم . در مقر مرزی بویو موهیول و چو بال سو و بقیه ارازل هم 5487دارن شکنجه میبینن ، و بویو ای ها هم فکر می کنن این ها جاسوسانی از طرف هامیونگ هستند در شب که موهیول حسابی کتک خورده و به این روز در اومده یه دختر که 5487پزشک 5487هستش 5487وارد 5487چادر اونا میشه و به سراغ موهیول و بقیه میره که ببینه زنده هستن یا نه که موهیول رو بیدار میکنه و موهیول هم 5487اون دختر رو میبینه ...
منبع: http://sitejame.mihanblog.com
کلمات کلیدی :
|